حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

روز پدر مبارک

پدر بشنو این حرف فرزند خویش عزیزو گرامی و دلبند خویش تویی مایه ی بود و پیدایشم کنا رت به ناز و به آسایشم پدر تکیه گاه وجود منی تو سرمایه ی هست و بود منی پدرم روزت مبارک باد یه تبریک مخصوص به بابایی حسنا که اولین سال بابا شدنشه و دایی علی که همزمان با میلاد امام علی(ع) ازدواج کرد.
23 ارديبهشت 1393

لالایی

بخواب ای غرق زیبایی چرا ای خواب گرم و خوش به چشمونش نمی آیی؟ لالا، خواب خوش و شیرین تو پاورچین و پاورچین بیا مثل حریر گل به روی چشم او بنشین دو تا مهتاب لالا لالا یکی پایین یکی بالا یکی رو دست شب خوابه یکی رو دست من، لالا لالایی صورتت ماهه که نورش توی درگاهه دو چشمونت که وامیشه طلوع صبح بی گاهه لالا لالا گل لادن لالا کن در کنار من که دستی اومده کرده چراغ ماه رو روشن ...
19 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

از نمایشگاه کتاب یهcd آهنگای شاد کودکانه برات گرفتم. امشب که آهنگا رو گوش میکردی تا شروع میکرد به خوندن، تند تند دست میزدی و خودتو تکون می دادی. بعدش که میخواستم از اتاق بیارمت بیرون لج میکردی و گریه  و  هی میگفتی نه نه نه! یعنی باز بریم تو اتاق آهنگ گوش کنم. همین که پات میرسید به اتاق باز شروع به دست زدن میکردی. یکی از آهنگایی که امشب گوش کردی و ذوق کردی و واسه منم خاطره انگیز بود اهویی دارم خوشگله بود. آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم دوریش برام مشکله کاشکی اونو می بستم ای خدا چی کار کنم آهو مو پیدا کنم ای خدا چی کار کنم آهو مو پیدا کنم وای چکنم وای چکنم کجا اونو پیدا کنم کاشکی اونو می بستم کاشکی اونو ...
19 ارديبهشت 1393

حسنا و کتاب

سلام خاله جونی دیروز نمایشگاه کتاب بودم و برات چند تا کتاب داستان و شعر خریدم. بچه های زیادی با مامان باباهاشون اومده بودن تو غرفه ی کودکان. ایشالله سالهای بعد تو هم با مامان بابا میری. امروز که مامانی سرکار بود برات چند تا کتاب شعر رو خوندم و تو با آهنگ شعر دست دسی میکردی. البته خیلی تلاش میکردی که کتاب رو از دستم بگیری و بخوریش! عصر هم تو رو نشوندم رو رورنک و تو حیاط دور زدیم و بعدش به گلها آب دادم و به تو یه گل سرخ دادم که ساکت بمونی گل رو پر پر کردی بعدشم که طبق معمول فکر کردی اینم خوردنیه و در حال خوردنش بودی که ازت گرفتم. این روزا وقتی بغلت میکنیم بی تابی میکنی و میخوای بیای پایین و خودت راه بری. دوست داری غذاتم خودت بخوری. خیلی عجولی ...
18 ارديبهشت 1393

حسنا دست دسی

امروز برای اولین اولین بار دست دسی میکردی. در کنار نی نای کردن دست دسی کردن هم یاد گرفتی. امروز چندین باز دست زدی. و حتی وقتی تلاش میکردی که وایسی و مبل رو میگرفتی برا چند ثانیه رو پاهای خودت بدون تکیه گاه میموندی! مدام در حال حرف زدن هستی. البته خب ما فرهنگ لغتت رو نمیدونیم. امروز که دوستم زهرا اومده بود خونمون بعدش لج کردی که باهاش بری. برا اولین بار دیده بودیش اما انگار نه انگار. همین که دیدی لباس پوشیده میگفتی دَ دَ . بعد هم من و مامانی مجبور شدیم که نصفه مسیر رو بریم باهاش تو مسیر هم از اول تا اخر گفتی: دَدَ دَدَ.   اینم شعر مناسب این روزها دس دسی دس دسی باباش میاد       ...
16 ارديبهشت 1393

حموم حسنا

 سلام خاله جون. امروز اومدم خونتون. تو خواب ناز بودی. یه چند تا عکس ازت گرفتم. مانت باز چفیه بسیجی رو زیر سرت گذاشته بود.     مامان جونت گفت که میخواد تو رو ببره حموم. خواست که کمکش کنم و توی وروجکو سفت نگه دارم تا لیز نخوری و یه چیزت نشه. مامانیت نگران بود که امروز شکمت کار نکرده. گفت لابد یبوست گرفتی و دلت درد میکنه. رفتم واست از چشمه آب آوردم تا با آب چشمه حمومت کنیم. بردیمت حموم یه کم جیغ و داد زدی اما همونطوری شستیمت. بعد بردیمت تو اتاقت تا مامانیت لباساتو بپوشونتت. دست زد به شکمت. گفت اِ شکم حسنا چقدر گنده شده. چقدر سفته. گفت نمیدونم غیر عادیه یا نه! یه کم شکمم رو دست زدیم. محو شکمت شده بودیم و حواسمو...
12 ارديبهشت 1393

حسنا نی نای

جدیدا وقتی برات شعر میخونیم  اگه تو بغل ما باشی که دو تا دستاتو تکون میدی و انگشتاتو باز میکنی. اگه نشسته باشی سرتم تکون میدی و اگه ایستاده باشی. پشین پاشو میکنی. یعنی حسنا خانم بدون اینکه کسی نی نای کردن رو بهش یاد بده خودش بلده! این استعدادت، امروز بیشتر از روزای قبل شکوفا شد. مامانی قبل اینکه بره سر کار تو رو آورده بود پیش من و میگفت: حسنا نی نای میکنه. از سرگرمیات بازی با جوجوهاست که مادر جون چندتایی جوجه کوچولو نگه میدارن. و تو وقتی میبینیشون ذوق میکنی امشب اولین شبیه که مامانی پیشت نیست و شیفت شبه. مامانی پرستاری از بیمارای دیالیزی میکنه و تو امشب پیش بابایی هستی.     ...
12 ارديبهشت 1393

روز مادر مبارک

چرا مادرمان را عاشقانه باید دوست داشته باشیم؟ چون ما را با درد بدنیامی‌آورد و بلافاصله با لبخند می‌پذیرند چون شیرشیشه را قبل از اینکه توی حلق ما بریزند ، پشت دستشان می‌ریزند چون وقتی توی اتاق پی پی می‌کنیم زیاد با ما بداخلاقی نمی‌کنند و وقتی بعدها توی تشکمان جی جی می‌کنیم آبروی ما را نمی‌برند و وقتی بعدها به زندگی‌شان‌ ترکمون می‌زنیم فقط می‌گویند: خب جوونه دیگه، پش میاد ! چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند چون وقتی توی میهمانی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گوییم سیب می خوام، با صدای بلند می‌گ...
11 ارديبهشت 1393

شب آرزوها

. شب های ما سرشار از آرزوهایی است که  مارا به  نهایت دنیایی می رسانند که با تمام  قلبمان آن  را ساخته ایم. چه خوب است  کوشیدن برای حفظ آرزوهایمان. شب آرزوها مبارک. ایشالله همه به آرزوهاشون برسن. امشب آرزوی مامانی تو بغلشه. خدا حفظ کنه حسنا شیرین رو واسه مامان بابا ...
10 ارديبهشت 1393

حسنا آشغال جمع کن

لقب این روزات آشغال جمع کنه. از ترس تو همیشه باید خونه رو جارو کنیم مبادا یه آشغال رو فرش ببینی و بندازی دهنت.آشغال اگه درشت باشه که راحت با دستات میگری و میندازی دهنت اگه هم کوچیک باشه زبون میزنی!! این کارات خیلی برامون جالبه و همش فکر میکنیم آخه این کارا رو کی به حسنا یاد میده. امروز تولد مامان امیرمهدی بود و رفته بودیم خونشون. با امیر مهدی و اسباب بازیاش بازی کردی. مخصوصا عموفردوس و بازی حروف. البته تو فعلا فقط از شهر خوندش خوشت میمود وقتی موسیقی رو میذاشتیم پخش شه و عمو فردوس میگفت: بازی خوبه بازی خوبه بازی صفا میاره. تو هم انگشتای دستتو تکون میدادی ومعمولا موقعی که شادی این حرکت رو میکنی. هر وقت واست شعر میخونیم دستات رو تکون میدی. امیر...
10 ارديبهشت 1393